پارت پایانی
سرشو اورد بین پاهام و با زبونش سوراخ ک.سمو لیس میزد تف میزد بهش تف های پر از اب دهنش و داقش ک.سمو خیس کرده بود زبونشو میکرد توی سوراخ ک.سم و من حشری میشدم توی دهنش خودمو تکون میدادم دستام بسته بود نمیتونستم هیچکاری کنم داشت شکنجنم میداد یهو ک.یر کلفتشو تف زد بهش و خشک خشک کرد توی ک.سم اوووف ایییی حسین پارم کردی اخ یکم درد داشت ولی نه دردی که با ک.یر محمد و اسماعیل کشیدم کاملا گشاد شده بودم حسین ک.یرشو درمیاورد اوف اوف میکرد و میگفت چه قار خوشگلی داری ساحلم اوف حشریم میکرد با این حرفاش بهش گفتم دوست داری؟ دوست داری پارم کنی؟ گفت ارهه ک.یرشو محکم کرد توی ک.سم که نفسم بند اومد دستم بسته بود نمیتونستم جلوشو بگیرم محکم تلومبه میزد توی ک.سم و هی اه اه میکردم خایه هاش میخورد به شکمم با دستش کمرمو گرفت و تلومبه میزد بدن تپل گوشتی سفیدم لای دستای اون چنگ میخورد و قرمز میشد جای دستاش روی ک.ونم میموند وقتی زربه میزد همش حرفای س.کسی بهم میزد
-تو جنده کی هستی ؟ هااا
+جنده توام اووف اییی
-اوف جرت میدم امشب
+اوف بده جرم بده حسین جرم بدههه اخخ
محکم تلومبه میزد توی ک.سم و با انگشتش توی کونم فشار میداد از دوتا سوراخم داشتم گاییده میشدم حسین ابش داشت میومد اون ک.یر کلفتشو توی ک.سم نگه داشت و تمام ابشو ریخت توی ک.سم اوف چقدر داقه اه کیرشو کشید از ک.سم بیرون بندایی که دستمو بسته بود رو باز کرد و گفت برو حموم خودتو بشور بریم خونه دیر وقته ساعت 3 شب بود و هرشب من 12 خونه بودم رفتم حموم خودمو تمیز کردم اومدم دیدم حسین خودشو توی دستشویی تمیز کرده و لباسشو پوشید نشستم روی تخت و اماده رفتن بودم رزا رو اوردم کنارم نگاش میکردم چشمای مشکی پسرم به چشمای من رفته بود دماقش مثل دماق باباش بود حسین توی کمدش یه دسته پول اورد که حتی بیشتر از حقوق پنج ماهم بود داد به من و من نگرفتم پرت کرد توی صورتم گفت یا بگیر یا گمشو دیگه اعصابمو خورد نکن بهم برخورد از این رفتارش خیلی ناراحت شدم و راه افتادم پول رو برداشتمو رفتم یه اسنپ گرفتمو خودمو رسوندم خونه فاطمه کلید داشتم فاطمه خاب بود من اومدم اروم خابیدم و صبح شد پاشدم فاطمه اومد گفت چرا تو نرفتی سرکار گفتم دیگه نمیرم گفت چرا؟ گفتم دیشب که دیر اومدم خونه یه خونه دیگه بودم گفت کجا بودی ساحل؟؟؟ اخم کرده بود و گفتم خونه حسین بودم ساحب کارم باهم س.کس کردیم و اون یه دسته پول بهم داد خیلی عصبی بود و من قبول نکردم گفت یا بگیر یا گمشو منم ناراحت شدم اومدم فاطمه زد تو سرش گفت
تو اخر خودتو نابود میکنی با این جنده بازیات ساحل نکن توروخدا زندگیتو نابود نکن دلت برای رزا نمیسوزه ؟؟؟ دلت برای این معسوم نمیسوزه؟ میخای بزرگ شد همه بهش بگن مادرت یه جنده بود که با همه رابطه داشته؟؟؟؟ نکن زندگیتو نابود نکن چشمام پر اشک شده بود و رفتم صورتمو شستم بعد از حرفای فاطمه به کارام فکر کردم و تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت جنده بازی نکنم و به زندگیم ادامه بدم و درکنار پسرم زندگی خوبی داشته باشم و این بود پایان داستان ساحل و محمد.
نویسنده : محمد سالسون